روزی همه فضایل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
ادامه مطلب ...
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی
هیچکس نمی تونه به دلش یاد بده که نشکنه ولی من حداقل می تونم بهش یاد بدم که وقتی شکست با لبه های تیزش دست اونی که شکسته رو نبره