آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟؟؟

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوش دارویی و بعد مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خو استی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما بناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

این شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

 این سفر سوی قیامت می روی تنها چرا

« شهریار »

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد